* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * شنیدهام موی بلند زنان عاشق را زیباتر می کند برای همین است موهایم را کوتاه کردهام این وصلهها به آغوش تنهای من نمیچسبد 👌😶 منیره حسینی
اگه راهم این روزا از تو یکم دوره ببخش / توی زندگی آدم یه وقتا مجبوره ببخش ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همه چیز درست خواهد شد و شبِ تاریک نیز از چراغِ ترکخورده عذر خواهد خواست *~~~~~~~~* یاد بگیریم وقتی اشتباهی ازمون سر زد عذرخواهی کنیم و یاد بگیریم وقتی کسی از ما عذر خواهی کرده بهش احترام بگذاریم ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ یک عذرخواهى خوب داراى شش جزء مهم است که عبارتست از بیان تأسف بخاطر اتفاق رخ داده توضیح اینکه چطور اینگونه شد! قبول مسئولیت خود در این مشکل بیان و ابراز پشیمانى پیشنهادى براى جبران درخواست بخشش @~@~@~@~@~@ گر تو را از ابلهی کردم رها ، برمن ببخش بر سر پیمان نه بر مهر و وفا ، بر من ببخش *********◄►********* آدمهای ضعیف هیچ وقت قدرت عذر خواهی ندارند عذر خواهی کردن جرات میخواد و شعور ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مهم نیست که چه اندازه میبخشیم بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد. * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * اینقدر نگو: اگه ببخشم کوچک میشوم اگر با گذشت کردن کسی کوچک میشد خدا اینقدر بزرگ نبود ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ قهر مکن ای فرشته روی دلارا ناز مکن ای بنفشه موی فریبا طعنه و دشنام تلخ این همه شیرین چهره پر از خشم و قهر این همه زیبا ناز تورا میکشم به دیده منت سر به رهت مینهم به عجز و تمنا -----------------**-- چنین گفت زرتشت: عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش، به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دوستی را دوست، معنی می دهد / قهر هم با دوست، معنی می دهد هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست / قهری او هم نشان دوستی است *@@*******@@* دوستان یادتون باشه دعوا خیلی بده خیلی بد تر از اونی که فکر میکنید هرقدمی امروز بردارید عواقبشو چن سال بعد مبینید شاعر میگه که هر قدم امروز راست یا چپ به کل تاثیر داره رو ۱۰ سال بعدم وقتی اشتباه میکنید نگید خب اشتباهک کردم برام دَرس شد نَه بازم شاعر اینجا میگه اشتباه کردم اشتباه تجربه میشه و همین تجربه ها شکل دهنده زندگی امروز ماست سعی کنید اشتباه نکنید کسی درخاست اشتی کرد لطفا قبول کنید این دنیا ارزششو نداره کسیو ناراحت کنید توروخودا ادم باشید ادم بودن البته کافی نیست فهم و درک داشته باشید ممنون از این که خوندید چاکرو خاک پای شما محمد (بچه زرنگ) *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نمیدونم پست قبلیم بهت رسید یا نه چون اینجا نوشت بک اپ گرفتم از نوشته قبلیت اگه دستت نرسیده خاستم بگم که الان ۲ ساله دارم میام تقاضای دوستی میکنم و تو جواب رد میدی اگه بازم قبول نکنی هرسال این موقع تا موقعی که برنامت وجود داشته باشه میام و بهت درخاست دوستیمو میدم مرسی خواهش میکنم این پستمو منتشر کنی شاید یه نفر با این حرفا با یکی اشتی کنه ما هم یه ثوابی بکنیم
o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
o*o*o*o*o*o*o*o میخواهم دست خودم را بگیرم و بروم سر قرارشان، رو به روی آدم جدید زندگیش بایستم و بگویم خوب به من نگاه کن، چندتار موی سفید لابه لای موهایم می بینی ؟ انگشتش را روی خط اخم پیشانیم بکشم و بگویم می خورد چند سالم باشد ؟ میخواهم بروم و بگویم حواسش را جمع کند دلش را به یک آسمان ابری و زمین بارانی نبازد قرار های زیر پنجرهی اتاقش را باور نکند و دلش برای مکالمه های آخرشب غنج نرود میخواهم بگویم بعضی آدم ها عادت کرده اند، که رسالتشان چند تار موی سفید از زندگی هر آدمی باشد میخواهم آرام در گوشش زمزمه کنم دلت را گرم نکن، او اگر عاشق موی مشکی بود، دلش به همان نفر اول گرم می شد o*o*o*o*o*o*o*o وقتی آدم کسی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا میکند، تا آخر عمر
^^^^^*^^^^^ اوه چیزهایی را درک میکرد که بتواند ببیند و توی دست بگیرد بتون و سیمان، شیشه و استیل، ابزار کار، چیزهایی که آدم می تواند با آن حساب و کتاب کند زاویه نود درجه و دستورالعمل های واضح را می فهمید نقشه و طرح خانه را چیزهایی را که آدم بتواند روی کاغذ پیاده کند او یک مرد سیاه و سفید بود ^^^^^*^^^^^ عشق از دست رفته هنوز عشق است فقط شکلش عوض میشود. نمی توانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دور زمین رقص بگردانی ولی وقتی آن حس ها ضعیف می شود حس دیگری قوی می شود. خاطره. خاطره شریک تو میشود آن را می پرورانی. آن را می گیری و با آن می رقصی زندگی باید تمام شود عشق نه ^^^^^*^^^^^ مردی به نام اوه اثر فردیک بکمن
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ تو به من زندگی ندادی؟ دادی؟ در واقع نه فقط این که زندگی قبلی ام را هم خراب کردی، در همشکستی و تکه تکه اش کردی حالا من به خرابه هایش چه کنم؟ پس کی میخواهد.....دست هایم را به اطراف دراز میکنم هوای خنک شبانه را روی پوستم حس میکنم می بینم دوباره دارم گریه می کنم (ویل، لعنت به تو) زیر لب زمزمه میکنم (لعنت به تو که تنهام گذاشتی) ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ گاهی اوقات برای سلامتی روحی و جسمی ما فقط باید به تصویری بزرگتر نگاه کنیم (دید بلند داشته باشیم) ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ رمان پس از تو اثر جوجو مویز
^^^^^*^^^^^ حاتم را پرسیدند که هرگز از خود کریمتر دیدی؟ گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعهای از آن خوش آمد، بخوردم گفتم والله این بسی خوش بود حاتم ادامه داد غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را میکشت و آن موضع را می پخت و پیش من میآورد و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم، دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟ گفتند: وی همه گوسفندان خود را بکشت وی را ملامت کردم که: چرا چنین کردی؟ گفت: سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟ پس حاتم را پرسیدند که:تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند گفتند:پس تو کریمتر از او باشی گفت: هیهات! وی هر چه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری، اندکی بیش ندادم ^^^^^*^^^^^
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ درهیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هاییکه فقط پاهایم را ازمن گرفت درحالیکه گویی ایستاده بودم چه غصه هاییکه فقط باعث سپیدی مویم شد درحالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نه نمیشود به همین سادگی دلت را به او بسپار
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم